هزینه­ ی جان - پیاده رو
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 محمدعلی ملکیان
piadero.Parsiblog.Com
هزینه­ ی جان


تمام وقتش را پای ماهواره می نشست.  بازار سکه و ارز را خوب رصد می کرد . بیشتر شبکه ها از اوضاع بد اقتصادی ایران می­گفتند و نارضایتی مردم ! او هم حسابی از این وضع شاکی بود .­ همینطور که شبکه ها را می­گشت ، خبری توجهش را جلب کرد :

"صبح امروز، دختری جوان در حوالی دانشگاه ... ایالت... ربوده شد . به گفته شاهدان عینی ، یک ماه پیش هم ،گروهی اقدام به آدم ربایی ، آزار و اذیت و قتل چندین نفر از زنان و دختران این منطقه کرده اند... "

دلشوره عجیبی گرفت . یاد خواهرش افتاد که هر روز ساعت 1 از دانشگاه برمی­گشت . و الان ساعت 3 شده و هنوز نیامده ! با خود فکر می­کرد که نکند کسی او را ...

صدای زنگ در آمد . با عجله در را باز کرد. خواهرش بود.

- تا الان کجا بودی ؟ چرا دیر اومدی؟

- چی شده مگه؟ صبر کن از راه برسم...!  اصلا تو امروز چت شده؟؟ معلومه کجا بودم دیگه، از دانشگاه بر می­گشتم سر راه رفتم یک کتاب بخرم، خیلی گرون بود ، کلی گشتم تا ارزونش رو پیدا کنم .

- یعنی کسی اذیتت نکرد؟ کسی مزاحمت نشد؟

وا !.. دیوونه!!!





      .......
 نظر
      .......
..................................................................................................
 صفحه اصلی
 نمایه
یادداشت ها
عباس علیه السلام
المپیک سیاسی
جاده سلامت
آی باباها
گرانی
[9] تمامی یادداشت ها
بایگانی
[محبت [1
[اول راه [1
[بچه مسلمونا [2
دوستان
عشقه
رها(موسی مزینانیان)
(کوهپایه) آقای آتشین صدف
خسوف
پاورقی
بی تعارف
پاکدل
پاتوق دوستان
سرباز خونه
سجاد عباسی
گلهای بوستان زندگی
جرعه ای از ذکر جرعه ای از عشق
زندگی یعنی تفکر
غریبه
راه روشن
صاعقه ی آذرخش
میثاق طلبگی
شاگرد
عوارض جانبی(طنز)
نقطه رهایی
برگه ها